??فصل دوازدهم: ??
?? سلول شماره ۱۴?
تشکیلاتی که حضرت آقا با آنها همکار میکرد اینگونه بود که ایشان نشریه ها و بیانیه هایی که آن سازمان منتشر میکرد پیش از توزیع میدیدند تا از درستی جهت گیری ها و گرایش های آنان اطمینان یابند لو میرود.
بیشتر افراد آن دستگیر میشوند.
ماه مهر فرا میرسد. یکی از علمای قم با خانواده به مشهد و نزد حضرت آقا میهمان بودند.که ناگهان ساواک به خانه شان می آید، وارد کتابخانه میشوند و اوراق و حزوه های موجود را جمع میکنند.
بعد حضرت اقا را همراه آن اوراق به مقر ساواک میبرند.بعد از یک ساعت چشمهایشان را میبندند و با اتومبیل به جای نامعلومی میبرند.
به یک انبار بزرگ بردند که در آن بیست سلول وجود داشت .
ایشان را به یک اتاقی به کوچکی مربعی در طول یک متر و نیم در یک متر و نیم که در آن هیچ روزنه و چراغی نبود،بردند.
مدتی بعد ایشان را به اتاقی میبرند که در آن شش هفت نفر بودند .
هر کدام از انها شروع کردند به تمسخر و استهزا و بعد ایشان را به روی تختی که به تخت شکنجه معروف بود بستند و شروع کردن به زدن کف پای ایشان .
هر کدام از آن ها فرصتی برای استراحت داشتند و شلاق را به نفر بعدی میدادند به جز حضرت اقا که نگذاشتند حتی اندکی استراحت کنند.
در حین شلاق زدن، یکی از آنها بالای سرشان آمد و از ایشان خواست از فلان کس و یا از نهضت اسلامی بیزاری بجویند اما ایشان اظهار مخالفت میکنند و آنها به زدن ادامه می دادند تا اینکه حضرت آقا از هوش رفتند.
لیوان ابی به صورت و پای ایشان پاشیدند تا ضربه ها درآورتر باشد. و ایشان به سلولشان برمیگردند.
یکی از خاطرات این زندان، ماجرای تراشیدن ریش است.محاسن گذشته از اینکه یک سنت متبع است، بخش تفکیک ناپذیری از لباس علمی و دینی روحانیون نیز به شمار میرود.
روز خاصی از هفته برای اصلاح تعیین شده بود آن روز فرا رسید یکی یکی را برای تراشیدن ریش میبردند،نوبت به حصرت اقا رسید، ایشان با تصرع و دعا از خدا خواستن فرجی برایشان برسانند.
در سلولشان باز شد و رئیس زندان تا نگاهشان به ایشان افتاد، گفت نه ودر بسته شد.
این جریان هر هفته تکرار میشد و ایشان تنها کسی بودند که از این امر معاف می شدند.
در این زندان یک شیخ حسودی هم بود و چون مطلع شده بود که ریش حضرت اقا را نمیتراشند معترض بود.
از جمله خاطرات دردناک حضرت آقا در این زندان، شکنجه شدن برخی شاگردان ایشان بود که برخی معمم و برخی دانشجو بودند .
از دیگر خاطرات حضرت اقا از این زندان، به جشنهای به اصطلاح دوهزار و پانصدمین سال برپایی شاهنشاهی ایران بود، این جشن ها بزرگترین دهن کجی به اسلام گرایان و نهضت اسلامی بود.
شاه با این جشن ها میخواست پیوند تاریخ ایران را با اسلام قطع کند و و از طریق شکوه و عظمت بخشیدن به ایران پیش از اسلام به طور غیر مستقیم القا کند که اسلام مفاخر و عظمت ایران را بر باد داده است.
عملا هم کمی پس از آن شاه تاریخ هجری شمسی را ملغی کرد و تاریخ شاهنشاهی را جایگزین آن نمود. تا این که چند سال پس از این تغییر طاغوت ناگزیر شد کوتاه بیاید و سرانجام چند ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رسماً تاریخ شاهنشاهی را لغو کرد.
امت مسلمان ایران به مبارزه خود علیه همه تلاشهای نژادپرستانه ای که شاه برای بریدن پیوند ایران با تاریخ اسلام و جهان اسلام به کار میبرد ادامه داد تا اینکه به اذن خدای متعال پیروزی بزرگ حاصل شد و ایران به خانواده امت اسلامی بازگشت.
انقلاب از نخستین لحظات پیروزی کوشید همه موانعی را که باعث جدایی از برادران عرب میشود از میان بردارد. به هر حال حضرت آقا و زندانیان از داخل زندان ها سر و صدای بخشی از این جشن ها را می شنیدند.
مشاهده شده در کتاب خون دلی که لعل شد/ محمد علی آذر شب/ ص ۱۹۹ الی ۲۲۶/ سال ۱۳۹۸.
آرزوی موفقیت و سلامتی برایتان دارم.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات