توی ظل گرمای تابستان،بچه های محل سه تاتیم شده اند،توی کوچه ی هجده متری.
تیم مهدی یک گل عقب است.عرق از سر وصورت بچه هامی ریزد.
چیزی نمانده ببازند.اوت آخر است.مادرمی آید روی تراس ومی گوید:مهدی !آقامهدی! برای ناهار نون ندارم ها.برواز سر کوچه دو تا نون بگیر.
توپ زیر پاش است.می ایستد.بچه ها منتظرند.توپ را می اندازدطرفشان ومی دود سرکوچه.
کتاب یادگاران،شهید زین الدین،ص2.
آخرین نظرات