حجت الاسلام و المسلمین شهید مصطفی ردانی پور:
مدتی بود وارد حوزه علمیه قم شده بودم که تقریباً دوستان و آشنایان مطلع شدند که بنده طلبه شده ام.
سیل انتقاد و پیشنهاد و اعتراض وارد شد که چرا طلبه شده ای و بعضی می گفتند حداقل دیپلم بگیر و بعداً طلبه شو.
اين اعتراضها مرا به تردید انداخت. به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و گفتم: من دیگر نمی دانم چه باید بکنم، آنچه درست است را به من نشان بدهید.
این قضیه گذشت تا اینکه شبی در خواب دیدم که نیمه شب است و من از کنار ساختمان دو طبقه ای عبور می کنم.
در تاریکیِ شب آقايی را ديدم که لباس زندانیان را به تن داشت. او روی بالکن قدم می زد و مرا به اسم کوچک صدا می زد:مصطفی،مصطفی،مصطفی ….
از فرد دیگری که در كنار آن خانه ایستاده بود، پرسیدم: ایشان که مرا صدا می کنند،کیستند؟
آن فرد گفت: ایشان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) هستند، من زندان بان ایشان هستم. اگر صد تومان بدهی آزادشان خواهم ساخت.
من در عالَم خواب با خود گفتم، حالا این وقت نیمه شب من صد تومان از کجا بیاورم، بگذار بخوابم، انشاءالله صبح از جايی دست و پا خواهم کرد.
همین که سرم را بر بالین گذاشتم با خود گفتم آیا درست است من آسوده بخوابم و عزیز زهرا (سلام الله علیها) در زندان باشند. بلند شدم تا صد تومان را از جايی تأمین کنم، که از خواب پریدم.
فردای آن روز خدمت آیت الله العظمی بهجت رفته و ماجرای خواب خود را با ایشان در میان گذاشتم.
آیت الله بهجت در تعبیر خوابم فرمودند؛ اینکه اول با خود گفته ای بگذار بخوابم، انشاءالله صبح دنبال صد تومان خواهم رفت همان حرفی است که به تو گفته شده که برو دیپلم بگیر و بعداً سراغ علوم دینی بیا. و لذا من از آن روز هر گونه شک را کنار گذاشته و برای تحصیلات طولانیِ علوم دینی کمر بستم.
( منبع: کتاب حدیث خوبان )
آخرین نظرات